سرافرازان

علمی (مدیریت)و اخلاقی

سرافرازان

علمی (مدیریت)و اخلاقی

پرورشی

با سمه تعالی

                     به علت این که این شعر درتغییر  زندگی این جانب نقش بسیار زیبایی داشت، لذا تصمیم گرفتم آن را از بر کنم ؛  نام شاعر این شعر خانم نسرین صاحب می  باشد. امیدوارم خداوند خیر دنیا و آخرت را برایش مقرر فرماید.انشاالله

                                                                                                                                                                                              

------------------------------------------------------

طی شد این عمر

تودانی به چه سان

پوچ و بس تند

چنان باد دمان

همه تقصیر من است

این که خودم می دانم

که نکردم فکری

که تأمل ننمودم

روزی

ساعتی

یا آنی

که چه سان می گذرد عمر گران

کودکی رفت به بازی  به فراغت به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات

همه گفتند :

کنون تا بچه است

بگذارید بخندد شادان

که پس از این

دگرش

فرصت خندیدن نیست

بایدش نالیدن

من نپرسیدم هیچ

که پس از این

زچه رو نتوان خندیدن

هیچ کس نیز نگفت

زندگی چیست

چرا می آییم

بعد از این چند صباح

به کجا باید رفت

با کدامین توشه

به سفر باید رفت

چه توانی که زکف دادم مفت

من نفهمیدم و کس نیز مراهیچ نگفت

و صد افسوس که چون عمر گذشت

معنی اش فهمیدم

نوجوانی سپری گشت به بازی به فراغت به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات

لیک گفتند همه

که جوان است هنوز

بگذارید جوانی بکند

بهره از عمر برد

کامروایی بکند

بگذارید که خوش باشد و مست

بعد از این

باز اورا عمری هست

یک نفر بانگ بر آورد که او

از هم اکنون باید

فکر آینده کند

دیگری آوا داد

چوفردا بشود

فکر فردا بکند

سومی گفت

همان گونه که دیروزش رفت

بگذرد امروزش

هم چنین فردایش

با همه این احوال

من نفهمیدم هیچ

که چه سان عمر گذشت

آن همه قدرت و نیروی عظیم

به چه ره مصرف گشت

نه تفکر

نه تعمق

و نه اندیشه دمی

عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخره گی

چه توانی که زکف دادم مفت

من نفهمیدم و کس نیز مراهیچ نگفت

قدرت عهد شباب

می توانست مرا

تا به خدا پیش برد

لیک  بیهوده تلف گشت جوانی

هیهات !

آن کسانی که نمی دانستند

زندگی یعنی چه

ره نمایم بودند

ومرا می گفتند

که چو آنها باشم

که چو آنها دائم

فکر خوردن باشم

فکر تأمین معاش

فکر ثروت باشم

فکر یک زندگی بی جنجال

فکر همسر باشم

کس مرا هیچ نگفت

زندگی ثروت نیست

زندگی داشتن همسر نیست

زندگانی کردن

فکر خود بودن و

غافل زجهان بودن نیست

چه توانی که زکف دادم مفت

من نفهمیدم و کس نیز مراهیچ نگفت

ای صد افسوس که چون عمر گذشت

معنی اش فهمیدم

حال می پندارم

هدف از زیستن این است رفیق

من شدم خلق

که با عزمی جزم

پای از بند هواها بگسلم

با دلی آسوده

فارغ از

شهوت و آز و حسد و کینه  و بخل

مملو از عشق و جوانمردی و علم

پای در راه حقایق بنهم

زره جنگ

برای بدو نا حق پوشم

ره حق پویم و حق جویم و پس حق گویم

شمع راه دگران گردم و با شعله خویش

ره نمایم به همه

گر چه سرا پا سوزم

من شدم خلق که مثمر باشم

نه چنین زائد و بی جوش و خروش

عمر بر باد و به حسرت خاموش

و صد افسوس که چون عمر گذشت

معنی اش فهمیدم

والسلام

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد