هوالجمیل
الهی، به حرمت آن نام که خوانی و به حرمت آن صفت که چنانی، دریاب که می توانی.
الهی، عمر خود بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم: گفتی و فرمان نکردم، درماندم و درمان نکردم.
الهی، عاجز و سرگردانم: نه آنچه دارم دانم و نه آنچه دانم دارم.
الهی، اگر تو مرا خواستی ،من آن خواستم که تو خواستی.
الهی، به بهشت و حور چه نازم، مرا دیده ای ده که از هر نظر بهشتی سازم.
الهی، در دلهای ما جز تخم محبت مکار و بر جان های ما جز الطاف و مرحمت خود منگار و بر کشت های ما جز باران رحمت خود مبار.
به لطف ما را دست گیر و به کرم پای دار، الهی حجاب ها از راه بردار و ما را به ما مگذار